دوران ايلخانان هر چند با نظم و انضباط آغاز شد، اما در بي نظمي و هرج و مرج مقاومت ناپذيري پايان يافت. به طوري كه تجربه حكومت ايلخانان در ايران دگرگوني اجتماعي جالبي را در تاريخ به معرض آزمون آورد. اين كه در فاصله دو نسل، ايلخانان اسلام آوردند، تجربه انحلال قوم فاتح را در فرهنگ قوم مغلوب يك بار ديگر در تاريخ ايران به صورت يك واقعيت تسلي بخش و قابل اعتماد به منصه ظهور رساند. سلاله يك قوم مهاجم سرانجام در طي دو نسل، مدافع قلمرو ايران شدند كه از آن در برابر تهاجمات ديگران و هجوم بيگانگان جانانه دفاع كردند. ارتباط آنهادست كم شروع جالبي براي روابط بازرگاني شرق و غرب شد.
بعد از ايل ارسلان، منازعاتي كه بين پسرانش سلطانشاه و علاءالدين تكش براي دستيابي به فرمانروايي ولايات بروز كرد، بارها موجب رويارويي نيروهاي اين دو برادر شد، تا اين كه عاقبت با استيلاي تكش اين درگيريها به پايان رسيد.
در زمان تكش تمامي خراسان، ري و عراق عجم، يعني آخرين ميراث سلجوقي به دست خوارزمشاهيان افتاد. غلبه تكش بر تمام ميراث سلجوقي، نارضايتي خليفه بغداد را به دنبال خود داشت كه اثر اين ناخرسندي و عواقب آن، بعدها دامنگير محمد بن تكش شد. با درگذشت علاءالدين تكش «رمضان ۵۹۶ ق / ژوئن ۱۲۰۰ م»، پسرش محمد خود را علاءالدين محمد خواند و به اين ترتيب سلطان محمد خوارزمشاه شد.
در طي همان ايامي كه محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحي شرقي مرزهاي ماوراءالنهر گسترش ميداد و خليفه بغداد - الناصر الدين بالله - براي مقابله با توسعه قدرت او در جبال و عراق سرگرم توطئه بود؛ در آن سوي مرزهاي شرقي قلمرو خوارزمشاهيان، قدرت نو خاستهاي در حال طلوع بود . مغولان كه در آن ايام با ايجاد اتحاديهاي از طوايف بدوي يا بدوي گونه، خود را براي حركت به سوي ماوراءالنهر آماده ميساختند، اهميت و قدرتشان در معادلات و مجادلات سياسي سلطان خوارزمشاه و خليفه بغداد، نه تنها جايگاهي پيدا نكرد بلكه به حساب هم آورده نشد. در نتيجه فاجعه عظيمي كه تدارك ديده ميشد، از ديد دو قدرت و نيروي مهم آن پوشيده ماند به طوري كه هنگامي كه دهان باز كرد، نه از سلطنت پر آوازه خوارزم چيزي باقي گذاشت و نه از دستگاه خلافت. آنچه باقي ماند، ويراني، تباهي، كشتارهاي دسته جمعي، روحيه تباه شد. و در يك كلام، ويراني يك تمدن بود. هنگامي كه چنگيز خان به تختگاه خويش باز ميگشت، بخش عمده ايران به كلي ويران شده و بسياري از آثار تمدني آن نابود شده بود. دستاوردهاي دولت خوارزمشاهي كه با سعي و كوشش بنيانگذاران آن كه ميتوانست آينده بهتري را براي ايران زمين و تمدن اسلامي رقم زند، در نكبت استبداد مطلقه، ماجراجوييهاي شاهانه و تنگ نظريهاي مذهبي و سياسي، رنگ باخت و تباهي را نصيب مجريان، كارگزاران، كار گردانان و از همه مهمتر مردم محروم نمود.
بيست سال «۵۹۶ - ۶۱۶ ق / ۱۲۰۰ - ۱۲۱۹ م» فرمانروايي علاءالدين محمد به طول انجاميد. علاءالدين محمد كه ميراث دشمني با خليفه را از پدر داشت، از همان آغاز امارت، خود را از تأييد و حمايت فقيهان و ائمه ولايت محروم ديد به همين دليل ناچار شد تا بر اميران قبچاق خويش، يعني تركان قنقلي كه خويشان مادريش بودند، تكيه كند و با ميدان دادن به اين دسته از سپاهيان متجاوز، بي رحم و عاري از انضباط كه در نزد اهل خوارزم بيگانه هم تلقي ميشدند، به تدريج حكومت خوارزمشاه را در همه جا مورد نفرت عام ساخت.